یکی ام که میدونه، همه دروغ ها رسوا میشه و جوانه ای بیرون میاد و زمین، زمین میشه
درباره من
اهل نوشتن هستم اما نوشته هام مدتی هست که هر بار به نحوی بسیار شخصی درمیان برای همین از انتشارشون خودداری میکنم....برای اینجا سردرگم هستم و شاید چیزی بنویسم شاید هم نه اما برام مهمه که ما انسانها بتونیم از هم تاثیرات مثبتی بگیریم و روزهای زندگیمون مثل فصل زیبا و فرح بخش بهار باشه :)
ادامه...
مش موبلند و حاجی بهانه گیر. نوشته ی اخر توی بلاگ مال من نیست. اسم نویسنده فرق داره. قالب و لوگوی بلاگ هم هر دو برای من خاطراتی هستن از سال ٨٤ . دوست دارم همین جوری باشه ، چون عادت کردم ، چون یاد اون موقع ها میفتم.
:) فکر کنم میفهمم چی میگی...شاید مثل خاطره هایی از دوران دبیرستان، اولین ایمیلی و وبلاگی که ایجاد شد... حتما روزای خوشحالی بودن! بعضی وقتا آهنگای قدیمی مثل آهنگای گوگوشو گوش میدم، حس خوبی بهم دست میده چون احساس میکنم منو به گذشته ای میبره که صفایی بود و صمیمیت های اصل... من که از دوستی های وبی خسته شدم، دوست دارم برگردم وقتی توی کوچه با بچه ها بازی میکردیم، دخترو پسرای خشگلو بلا...وقتی روی تخت توی حیاط مینشستیم کنار بزرگترامون و شب همونجا دور هم کوکو و گرجه و سبزی میخوردیم و آخر از لابلای پشه بند به آسمون خیره میشدیم و خوابمون میبرد... کباب روی چوب انجیر..... جوگیر شدم :))
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
کجا بید؟
:) اومدتش، بجنس برای که برام سوغاتی نخره نگفت که رفته مشهد...شده مشهدی موبلند :))
نه خیر
شدم مَش مو بلند
خشگلترین مشهدی توی ایران شدی بخدا :) مش موبلندم
مش موبلند و حاجی بهانه گیر.
نوشته ی اخر توی بلاگ مال من نیست. اسم نویسنده فرق داره.
قالب و لوگوی بلاگ هم هر دو برای من خاطراتی هستن از سال ٨٤ . دوست دارم همین جوری باشه ، چون عادت کردم ، چون یاد اون موقع ها میفتم.
:) فکر کنم میفهمم چی میگی...شاید مثل خاطره هایی از دوران دبیرستان، اولین ایمیلی و وبلاگی که ایجاد شد...
حتما روزای خوشحالی بودن!
بعضی وقتا آهنگای قدیمی مثل آهنگای گوگوشو گوش میدم، حس خوبی بهم دست میده چون احساس میکنم منو به گذشته ای میبره که صفایی بود و صمیمیت های اصل...
من که از دوستی های وبی خسته شدم، دوست دارم برگردم وقتی توی کوچه با بچه ها بازی میکردیم، دخترو پسرای خشگلو بلا...وقتی روی تخت توی حیاط مینشستیم کنار بزرگترامون و شب همونجا دور هم کوکو و گرجه و سبزی میخوردیم و آخر از لابلای پشه بند به آسمون خیره میشدیم و خوابمون میبرد...
کباب روی چوب انجیر.....
جوگیر شدم :))