بهانه گیر

یکی ام که میدونه، همه دروغ ها رسوا میشه و جوانه ای بیرون میاد و زمین، زمین میشه

بهانه گیر

یکی ام که میدونه، همه دروغ ها رسوا میشه و جوانه ای بیرون میاد و زمین، زمین میشه

ناب

به نام خدا


امروز فهمیدم هر کسی با من نیست اما خدا هست. امروز بخاطر احساس خوبی که دارم اینجا مینویسم. حال و روزم چیزی هست که از کودکی تا الان تجربه نکرده بودم. وسط شهریور هستیم و اما آسمون پاک و هوا به نحو خاص و بسیار خاصی دلپذیره، عطری استشمام میکنم که زمان کودگی استشمام میکردم. کمی توصیفش سخته اما من وارد لحظه هایی از کودکی ام شدم که صدای موذن، آقاتی و موذن زاده بود، که رایحه غذای ایرانی توی همه کوچه ها وقت ظهر پخش بود، انگار همین الان با بچه ها توی کوچه بودم و بازی کردم، لحظه هایی که نمیدونستم جنگ چیه....الان به نحو شگفت انگیزی اون شدم و دارم لذت میبرم و امیدوارم همه بتونن مثل من تک تک لحظه های خوب زندگیشونو به یاد بیارن و ادامه زندگی در حال و آیندشونو بر پایه اون بنا کنن. کمک کنیم هیچ کودکی بی نصیب از شادی نمونه

ادامه داشته باشد.

خدا

خداحافظی کرده بودم اما پاکش کردم نه چون سر حرفم نیستم بلکه اتفاقی باعث شد اینکارو انجام بدم.

همیشه یه نفر که بهش اعتماد میکنم، یه چیزی برای نگفتن داره که برای من دانستنش خیلی مهمه چون پایه ای از اعتمادم را تشکیل میده.

نگفتن بعضی چیزها از دروغ درباره بعضی چیزها خیلی رنج آورتر هست.

پایان

سلامت

برنامه سالنامه سلامت، شامل موضوعات روانشناسی، ازدواج، اطلاعات دارویی و پزشکی، فالنامه حافظ و ...


حجمش کمه بنابراین دانلودش کن، بدردت میخوره جوان :)

3

:)

س من میدونستم بجنس هستی، ایمیلت غلط بود. دیگه ایمیل نمیخوام مرسی، تا وقتی هستم میای اینجا قدمت روی چشم و اگر رفتم که خودت ایمیلمو داری یا میتونی به سایت انگورم سر بزنی و یا اگر پیج فیسبوک ساختی! البته اگر دلت برام تنگ شد. البته معلوم نیست برم

دوچرخه

نمیدونم اینی که میگم برای چی اینجا؟ چرا اینجا مینویسم. فقط میخوام بگم. امشب زن خوش سیمایی دیدم که 30 سالی داشت و سوار دوچرخه بود. دوتا مرد بهش خیره شده بودن، منم سوار چرخ بودم، رفتم نزدیکش که همه پشت چراغ قرمزیا بدونن من باهاشم. تا اینکه مسیرمون جدا شد اما در چند خیابانی دیگر باز به هم برخوردیم، سمت پارک شهر میرفت و من هم که جای دیگری کاری داشتم بدنبال او رفتم. گمش کردم و خودم به داخل پارک رفتم، پلیس زیاد بود، پسر 12 ساله ای حرف نامربوطی زده بود البته انگار و داشت کتکش را از سرباز میخورد و فحش از ستوان. چند دختر جوان هم بودند و خب آخر پسر برادرشان بود، دخترها از زنان کمک طلبیدند و آخر همه چیز تمام شد. پا به خیابان گذاشتم و رفتار اتومبیل ها و دو خانم جوان نظرم را جلب کرد. فهمیدم پسرکان اتومبیل سوار به دنبال سوار کردنشان هستند. به شکلی اخطار دادم و رفتند اما چند متر نگذشته بودم که بعدی از راه رسید، اینبار با دست علامت دادم تا دور شود و شد و تا جایی دنبالش رفتم که دیدم اتومبیل دیگری آمد و با گپ کوتاهی آن دو خانم سوارش شدند. گفتم آه امشب چه شبیست. یک باری خانم جوان و محجبه ای را جلوی چشمانم ربودند و... گریستم
باز در خیابانی همین امشب در پی مراقبت هایی که از خانم ها داشتم یکی دیگر به همان شیوه مرسوم خیابانی سوار اتومبیلی مثلا در شان اش شد و به یاد تمام دخترانی افتادم که هنگام گرفتاری به شهادتشان راضی شدند تا پاکیشان از میان نرود، به بسیجی هایی که در راه حمایت از ایشان بوسیله اوباش جانشان را از دست دادند و باز هم این ادامه دارد.
امشب شبی بود مثل شب های هر روز
و هنوز بدنبال معجزه ام تا زن دوچرخه سوار برای مبارزه بیرون نیامده باشد، بلکه برای شادی اش باشد تا اگر موهایش را نسیم بر خود سوار کرد کسی در کنار حوسی که میپروراند او را بی ایمان خطاب نکند تا روزی همه دخترها بجای سوار شدن بر اتومبیل های تاریکی سوار بر دوچرخه های امن خود شوند

وایسا ببینم تو که ایمیل منو نداشتی، چی چیمو اد کردی؟؟  ایمیلتو باز برام بفرست....بجنس نباشی؟! 

سایتمو

خشگل تر کردم



موبلند خودم

موبلند، دلم برات خیلی تنگ شده...این روزا با اینکه س همش میاد بهم سر میزنه اما چیزی از یادت کم نشده. من هنوز همونطورم که بودم. گاهی بهت فکر میکنم و با خودم میگم کاش الان به مرادت رسیده باشی.

هر جا و در هر حالی هستی مراقب خودت باش و بدون همیشه به خوبیات فکر میکنم


امیدوارم تو و همه دخترخانم ها خوشبخت بشید

موبلند، جای حرف زدنات خیلی خالیه



تایید نظرات (نظر س با موفقیت تایید شد)

صبح توی اتاق داداشم بودم، البته فکر نکنی اینی که بعد میگم بخاطر اینه که بهداشتو رعایت نمیکنیما! داشتم میگفتم، سوکسه اونوری بود پا در هوا!
اومدم با کاغذی برش دارم دیدم داره تکون میخوره. خلاصه بردمش روی بام و همونطور که راحت بود گذاشتمش جایی بلکه هوای تازه بخوره بهوش بیاد :)
اسم! آره خب وقتی اینهمه آدم اسمشون غضنفر هست پس فکر کنم مرامه که مهمه :) مثل من که هم آخوندم هم ریش ندارم! [:S030:]

دین و زندگی

امروز صبح سر کوچمون دبیر دین و زندگی دوم دبیرستانمو دیدم....اوه سالها گذشته ها، آقای اکبری همون شکلی بود انگار چند روز گذشته فقط!

الان نمایندگی یه بیمه داره اونم بیمه معلم :))

آخی

هوی س، تو هم معلم بودی؟

"نمیدونم این س سعید هست یا ساناز