به نام خدا
امروز فهمیدم هر کسی با من نیست اما خدا هست. امروز بخاطر احساس خوبی که دارم اینجا مینویسم. حال و روزم چیزی هست که از کودکی تا الان تجربه نکرده بودم. وسط شهریور هستیم و اما آسمون پاک و هوا به نحو خاص و بسیار خاصی دلپذیره، عطری استشمام میکنم که زمان کودگی استشمام میکردم. کمی توصیفش سخته اما من وارد لحظه هایی از کودکی ام شدم که صدای موذن، آقاتی و موذن زاده بود، که رایحه غذای ایرانی توی همه کوچه ها وقت ظهر پخش بود، انگار همین الان با بچه ها توی کوچه بودم و بازی کردم، لحظه هایی که نمیدونستم جنگ چیه....الان به نحو شگفت انگیزی اون شدم و دارم لذت میبرم و امیدوارم همه بتونن مثل من تک تک لحظه های خوب زندگیشونو به یاد بیارن و ادامه زندگی در حال و آیندشونو بر پایه اون بنا کنن. کمک کنیم هیچ کودکی بی نصیب از شادی نمونه
ادامه داشته باشد.
میگن فراموش کردن نشانه ی جوانی هست و یاد اوری نشانه ی پیری، مواظب باش
همین که به من لذت تازگی بخشید برام کافیه. پیر شدن، من 27 سالمه و خب به اندازه کافی پخته شدم و پیر شدن اصلا برام وجود خارجی نداره جز تغییرات ظاهری
نگران نباش
مرسی که گفتی...
خب مراقب حالت باشو زیاد نخواب!
آخ خدا
وقتشه :) اشکال نداره.
خداحافظ