بهانه گیر

یکی ام که میدونه، همه دروغ ها رسوا میشه و جوانه ای بیرون میاد و زمین، زمین میشه

بهانه گیر

یکی ام که میدونه، همه دروغ ها رسوا میشه و جوانه ای بیرون میاد و زمین، زمین میشه

دوچرخه

نمیدونم اینی که میگم برای چی اینجا؟ چرا اینجا مینویسم. فقط میخوام بگم. امشب زن خوش سیمایی دیدم که 30 سالی داشت و سوار دوچرخه بود. دوتا مرد بهش خیره شده بودن، منم سوار چرخ بودم، رفتم نزدیکش که همه پشت چراغ قرمزیا بدونن من باهاشم. تا اینکه مسیرمون جدا شد اما در چند خیابانی دیگر باز به هم برخوردیم، سمت پارک شهر میرفت و من هم که جای دیگری کاری داشتم بدنبال او رفتم. گمش کردم و خودم به داخل پارک رفتم، پلیس زیاد بود، پسر 12 ساله ای حرف نامربوطی زده بود البته انگار و داشت کتکش را از سرباز میخورد و فحش از ستوان. چند دختر جوان هم بودند و خب آخر پسر برادرشان بود، دخترها از زنان کمک طلبیدند و آخر همه چیز تمام شد. پا به خیابان گذاشتم و رفتار اتومبیل ها و دو خانم جوان نظرم را جلب کرد. فهمیدم پسرکان اتومبیل سوار به دنبال سوار کردنشان هستند. به شکلی اخطار دادم و رفتند اما چند متر نگذشته بودم که بعدی از راه رسید، اینبار با دست علامت دادم تا دور شود و شد و تا جایی دنبالش رفتم که دیدم اتومبیل دیگری آمد و با گپ کوتاهی آن دو خانم سوارش شدند. گفتم آه امشب چه شبیست. یک باری خانم جوان و محجبه ای را جلوی چشمانم ربودند و... گریستم
باز در خیابانی همین امشب در پی مراقبت هایی که از خانم ها داشتم یکی دیگر به همان شیوه مرسوم خیابانی سوار اتومبیلی مثلا در شان اش شد و به یاد تمام دخترانی افتادم که هنگام گرفتاری به شهادتشان راضی شدند تا پاکیشان از میان نرود، به بسیجی هایی که در راه حمایت از ایشان بوسیله اوباش جانشان را از دست دادند و باز هم این ادامه دارد.
امشب شبی بود مثل شب های هر روز
و هنوز بدنبال معجزه ام تا زن دوچرخه سوار برای مبارزه بیرون نیامده باشد، بلکه برای شادی اش باشد تا اگر موهایش را نسیم بر خود سوار کرد کسی در کنار حوسی که میپروراند او را بی ایمان خطاب نکند تا روزی همه دخترها بجای سوار شدن بر اتومبیل های تاریکی سوار بر دوچرخه های امن خود شوند

نظرات 1 + ارسال نظر
س شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:38 ق.ظ

....

....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد