بهانه گیر

یکی ام که میدونه، همه دروغ ها رسوا میشه و جوانه ای بیرون میاد و زمین، زمین میشه

بهانه گیر

یکی ام که میدونه، همه دروغ ها رسوا میشه و جوانه ای بیرون میاد و زمین، زمین میشه

ناب

به نام خدا


امروز فهمیدم هر کسی با من نیست اما خدا هست. امروز بخاطر احساس خوبی که دارم اینجا مینویسم. حال و روزم چیزی هست که از کودکی تا الان تجربه نکرده بودم. وسط شهریور هستیم و اما آسمون پاک و هوا به نحو خاص و بسیار خاصی دلپذیره، عطری استشمام میکنم که زمان کودگی استشمام میکردم. کمی توصیفش سخته اما من وارد لحظه هایی از کودکی ام شدم که صدای موذن، آقاتی و موذن زاده بود، که رایحه غذای ایرانی توی همه کوچه ها وقت ظهر پخش بود، انگار همین الان با بچه ها توی کوچه بودم و بازی کردم، لحظه هایی که نمیدونستم جنگ چیه....الان به نحو شگفت انگیزی اون شدم و دارم لذت میبرم و امیدوارم همه بتونن مثل من تک تک لحظه های خوب زندگیشونو به یاد بیارن و ادامه زندگی در حال و آیندشونو بر پایه اون بنا کنن. کمک کنیم هیچ کودکی بی نصیب از شادی نمونه

ادامه داشته باشد.

نظرات 2 + ارسال نظر
سباشی دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:03 ب.ظ

میگن فراموش کردن نشانه ی جوانی هست و یاد اوری نشانه ی پیری، مواظب باش

جدی؟
همین که به من لذت تازگی بخشید برام کافیه. پیر شدن، من 27 سالمه و خب به اندازه کافی پخته شدم و پیر شدن اصلا برام وجود خارجی نداره جز تغییرات ظاهری

S دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:29 ب.ظ

نگران نباش

مرسی که گفتی...
خب مراقب حالت باشو زیاد نخواب!
آخ خدا
وقتشه :) اشکال نداره.
خداحافظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد